طعم خاص آخرین سیگار

کنکاشی درباره شخصیت اصلی رمان وجدان زنو
طعم خاص آخرین سیگار
چه نوع شخصیت‌‌های داستانی شما را جذب می‌کنند؟ آدم‌های خوش‌قلب فرشته‌خو یا معمولی با اندکی شرارت و شیطنت‌های بامزه، آد‌م‌‌های بذله‌گویی که در جمع می‌درخشند و در خلوت به مالیخولیاهای ذهنی خود مشغولند و یا عاشق‌پیشگان بوالهوس و خیانتکار؟

زنو کاسینی در رمان شگفت‌انگیز «وجدان زنو» نوشته ایتالو اسوو جزء آن دسته از شخصیت‌هایی است که به‌راحتی نمی‌توانید برچسب یک یا دو نوع شخصیت را روی آن بزنید. باید با او و روایت روان‌شناختی و پر از تحلیلش در طول رمان همراه شوید تا به خرده‌ریزه‌ها و ظرایف شخصیتی‌اش پی ببرید و با طنز تلخ و تراژیک او آشنا شوید. پس قبل از آنکه کتاب را بخوانید، بیایید نگاهی بیندازیم به رمانی که جیمز جویس آن را ستود و گوهر پنهانش را به جهان ادبیات شناساند.

 

 

وجدان زنو چه می‌گوید؟

 

داستان رمان درباره مردی حدود 40 ساله به نام زنو کاسینی است که اهل تجارت است و به توصیه روانکاو، حوادث مهم زندگی‌اش را می‌نویسد. او شش روایت مرتبط را بازگو می‌کند: داستان آخرین تلاش برای ترک سیگار، مرگ پدر، ازدواج، ماجراهای همسر و معشوقه، شرکت تجاری و روان‌کاوی.

شیوه روایی زنو ساده و بی‌آرایه است اما درطول داستان، درون‌مایه احساساتش پیچیده‌تر می‌شود. زنو عملگراست و اوضاع بغرنج و پیچیده او را ازپا نمی‌اندازد، ولی هرچه پیش می‌‌رود از معنا یا درستی کنش‌هایش نامطمئن‌تر می‌شود. در پایان روایتش درباره روند روانکاوی‌ غور می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که تلاش روانکاوش برای درمان او اشتباه بوده؛ زیرا تصاویر و خاطراتی را که روانکاو از او خواسته کنار بگذارد همان‌هایی هستند که خود زنو میل به حفظشان داشته است. 

شخصیت زنو

زنو فریبکار، شهوتران و هوس‌باز، حسود و تنبل است و حواسش به‌آسانی پرت می‌شود. البته مهربان و صادق هم هست، دست‌کم به‌نظر می‌رسد به خودش و خواننده راست می‌گوید، هرچند در برابر همسر و دوستانش دروغگوی ماهری‌ست. اما حتی اگر دوستانش را هم فریب می‌دهد، تقریبا همیشه با آن‌ها حرف می‌زند و معاشرت می‌کند. 

رفتار زنو اغلب غیرمنطقی، آرمان‌گرایانه، لذت‌جو، مالیخولیایی و حتی همراه با خودتخریبی است و از درگیرشدن با احساسات غلوآمیز لذت می‌برد. 

طنز تلخ شوپنهاوری زنو و شباهتش با دن کیشوت

می‌توان گفت وجدان زنو با نمایش تصویر کمدی-روانی از مفهوم آزادی در نظر زنو دنباله‌رو سنتی است که در رمان‌های دن کیشوت، اثر سروانتس، و سرباز خوب شوایک،کمدی سیاهی نوشته یاروسلاو هاشک به‌خوبی نمایان است. همچنین تأثیرپذیری نویسنده را از طنز تلخ شوپنهاوری نمی‌توان نادیده گرفت. نتیجه شخصیت کمدی-تراژیک زنوست که ویژگی‌های مشابهی با شخصیت اصلی کتاب‌های نام‌برده و عقاید شوپنهاور درباره نوسان زندگی بین رنج و ملال دارد. 

زنو و دن کیشوت هردو خیال‌پردازند؛ اولی کهنه‌پرست، دیندار و جوانمردمسلک است و دومی مدرن، سکولار و بورژوازی. دن کیشوت می‌خواهد دنیا را نجات دهد و آن را به راه راست بکشاند اما شکست می‌خورد؛ زنو می‌خواهد خودش را نجات دهد و تا حد زیادی موفق می‌شود اما بدون تلاش جدی؛ دن کیشوت اراده می‌کند و با شکستی باشکوه مواجه می‌شود؛ زنو منتظر می‌ماند و به‌شکل مسخره‌آمیزی موفق می‌شود. 

مرز بین دروغ و حقیقت در اعتراف چیست؟

اعتراف پدیده پیچیده‌ایست. زنو در جایی می‌‌نویسد: «نوشتن اعتراف همواره با دروغ همراه است.» او تلاش می‌کند بنویسد چه اتفاقی افتاد و چطور. اما با خواندن همان چند صفحه اول کتاب درمی‌یابیم که نمی‌شود به ادعاهای زنو درباره خودش اعتماد کنیم. 

این جنبه طنزگونه‌ای را از بیمار مقاوم به درمان در شخصیت زنو برای ما آشکار می‌کند. گویی مای خواننده در نقش روانکاو یا روان‌درمانگر زنو او را می‌خوانیم. هرچه زنو خودش را قوی‌تر نشان می‌دهد، در نظر ما ضعیف‌تر می‌نماید. هرچه بیشتر درباره ترک سیگار یا معشوقه‌اش می‌گوید، برای ما ناباورتر می‌شود. 

درواقع تمام رمان در سایه این تناقض طنزآمیز است که زنو تصور می‌کند خودش را تحلیل می‌کند. زنو مشاهده‌گری دقیق است و تناقضات رفتاری در خودش و دیگران را به‌خوبی تشخیص می‌دهد و آن را تحلیل می‌کند.  حال‌آنکه هم‌زمان یقین دارد روانکاوش از تحلیل او عاجز است. با وجود این تناقض، اصلا برای چه اعتراف می‌کند؟ چرا همه خاطرات خود را بازگو می‌کند؟

چنین به‌نظر می‌رسد که زنو شرح خاطرات و اعترافات خود را در توصیف تصورات خود از آزادی نوشته است. با این حال خواننده به‌خوبی متوجه می‌شود کسی که این اعترافات را نوشته هنوز زندانی آن است. 

وجدان زنو بین ارزش‌های اخلاقی و حالات رقت‌انگیز انسانی، بین غرور و احساسات پرشور انسانی برای آزادی در نوسان است. اما روایت او هم مانند دن کیشوت خیال‌پردازانه و غیرقابل اعتماد است. 

ازدواج پرماجرا

در بخش ازدواج زنو در خانه یک تاجر با چهار دختر زیباروی او آشنا می‌شود که نام همگی‌شان با حرف الف شروع می‌شود. زنو به خودش قول می‌دهد حتما با یکی از این چهار دختر ازدواج کند. اما یکی‌شان خیلی جوان است، دیگری لوچ است، آن یکی به‌جای شوهر دنبال شغل است و چهارمین دختر که باب‌طبع اوست و دل در گرو عشق او باخته است تاب تحمل زنو را ندارد. 

زنو در آخر به همان دختری می‌رسد که عهد کرده بود هرگز با او ازدواج نکند اما به‌محض عقد با او از انتخاب ناخواسته‌اش راضی و شادمان می‌شود. ازدواج آن‌ها به‌ظاهر موفقیت‌آمیز است، دست‌کم تا وقتی که زنو از همه چیز به‌جز معشوقه‌اش با زنش حرف می‌زند و زن نیز به او اعتماد کامل دارد. 

وداع همیشگی با آخرین نخ سیگار

تقلای زنو برای ترک سیگار واقعا خنده‌دار است. او اعتراف می‌کند روزهای جوانی‌اش را مدام در حال تصمیم‌گیری برای ترک سیگار می‌گذرانده و در زمان دانشجویی ناچار می‌شود محل اقامتش را عوض کند و دیوارهای اتاقش را با هزینه شخصی بازسازی کند. چون تمام آن‌ها را با تاریخ روزهای بسیار برای کشیدن آخرین نخ پر کرده بوده. به قول خودش «آخرین سیگار طعم خاص خودش را دارد.»

تمام تلاش زنو برای ترک سیگار و وداع با آخرین نخ‌های بی‌شمار را یک طرف بگذارید و از آن طرف به این نکته توجه کنید که زنو معتقد است ترک سیگار سلامت روانی‌اش را به‌خطر می‌اندازد و هیچ ارتباطی به آزادی‌‌اش ندارد!

تاجر رمان‌نویس

اِتوره اشمیتز با نام هنری ایتالو اسووو، متولد نوزدهم دسامبر ۱۸۶۱ در تریست ایتالیا، رمان‌‌نویس و خالق داستان‌های کوتاه است و پیشگام رمان‌نویسی روان‌شناختی در ایتالیاست. اسووو دراصل صاحب شرکت تجاری بود و در کنار کسب‌وکار اقتصادی رمان هم می‌نوشت. اما دو رمان منتشرشده‌اش اقبال چندانی نیافته بود تا اینکه در یکی از سفرهای کاری خود به انگلستان با جیمز جویس معروف آشنا شد و و دوستی صمیمانه‌ای بین آن‌ها شکل گرفت، تاجایی‌که جویس دست‌نوشته‌هایش را از کتاب دوبلینی‌ها در اختیار او گذاشت تا بخواند. انگیزه خلق رمانی دیگر در این دوستی شکل گرفت و اسووو مهم‌ترین کتابش وجدان زنو را نوشت اما این بار هم ناکام ماند تا اینکه چند سال بعد با کمک جویس اتفاق تازه‌ای افتاد. جویس کتاب را به دو منتقد فرانسوی به‌‌ نام والری لاربو و بنجامین کامیو معرفی کرد و همین موجب چرخیدن گردونه اقبال و شناساندن کتاب به دنیا شد.

اسووو در ۶۷ سالگی، وقتی داشت دنباله وجدان زنو را می‌نوشت، در یک سانحه رانندگی کشته شد. 

شاید آشنایی با جیمز جویس در یافتن بخت‌ رمان اسووو نقش داشت. حالا این سوال به‌ ذهن می‌رسد: آیا اگر جویس نبود، لذت خواندن این رمان پرکشش و بحث‌انگیز به ما می‌رسید؟‌ آیا توانمندی اسووو در به‌تصویرکشیدن لایه‌های پیچیده ذهن انسان در نبود جویس در گوشه‌ای از کتابخانه‌های مهجور ایتالیا خاک می‌خورد؟

به‌نظر شما به‌جز آثار شناخته‌شده موجود در ادبیات، آثاری هم بوده‌اند یا هستند که به‌خاطر بداقبالی یا نبود دوستان و آشنایانی چون جویس از یادها رفته‌اند و می‌روند؟

درباره ادبیات خودمان چطور؟