موجودات ترسناک در داستانهای هزار و یک شب

الهامبخش ژانر وحشت در ادبیات
تعجبی ندارد که مجموعه هزار و یک شب را گنجینه ارزشمندی برای همه سبکها و گونههای ادبی میدانند؛ چرا که طی چندین قرن و از دل سرزمینهای هند، ایران، اعراب، ترکیه و یونان گردآوری شده است. آمیزهای از ماجراجوییها، حکایات مذهبی، قصههای عاشقانه و لطیفههای هزلگونه را میتوان در دل افسانههای مرموز و کابوسوار آن یافت. از اینرو هزار و یک شب، در ادبیات غرب، الهامبخش پیشگامان ترسناکنویسی مدرن نظیر ادگار آلن پو و اچ. پی. لاوکرفت بوده است. علاوه بر اینها، نویسندگان بزرگی چون مارکز و بورخس خود را وامدار هزار و یک شب دانستهاند و تأثیر آن بر آثار جیمز جویس نیز ثابت شده است.
چارچوب داستانی افسانههای هزار و یک شب بیش از هر چیز دیگری حس وحشت را به خواننده القا میکند. شهریار پس از اینکه متوجه میشود همسرش به او خیانت کرده او را همراه تمام ندیمههایش بهقتل میرساند. حالا برای انتقام و تسکین دل خود هر روز زنی را به عقد خود درمیآورد و پس از گذراندن تنها یک شب، صبح او را میکشد... تا اینکه با شهرزاد ازدواج میکند.
اما این دختر باهوش نقشهای زیرکانه برای نجات خود و دخترکان سرزمینش دارد. در شب اول از شهریار میخواهد تا به قصهاش گوش دهد. اما قصه را تمام نمیکند و بقیه داستان را به شب بعد موکول میکند. شهریار که دلش نمیخواهد از آخر قصه بیخبر بماند، شهرزاد را نمیکشد. و بهاین ترتیب، پس از گذشت هزار و یک شب، شهریار تسلیم میشود و از قتل شهرزاد میگذرد.
تسخیرشدگان
خانه تسخیرشده محور اصلی داستانهای مدرن ژانر وحشت است. داستان علی بابا و خانه جنزده را میتوان نیای چنین داستانهایی دانست. هرچند که برخی معتقدند داستان علی بابا از اول در هزار و یک شب نبوده و آنتوان گالان، مترجم فرانسوی، به مجموعه هزار و یک شب افزوده است.
وقتی علی بابا به بغداد وارد میشود، در جستوجوی خانهای است که میگویند جنها آنجا را تسخیر کردهاند و هرکس شبی را در آن سپری کند جان خود را پیش از سپیده صبح ازدست میدهد. علی بابا در این خانه میخوابد اما، برخلاف داستانهای مدرن تسخیرشدگی، اجنه نهتنها علی بابا را نمیترسانند، بلکه از او بهخوبی پذیرایی میکنند و مقدار زیادی طلا به او میبخشند.
جنها، این موجودات خارقالعاده، در بیشتر قصههای هزار و یک شب حضور دارند و همیشه هم شرور و نامطلوب نیستند، بلکه در مواردی آرزوهای بزرگ آدمیزاد را برآورده میکنند. البته گاهی هم جنهای خشمگین بهشکل عفریتهای خود را نمایان میکنند. مثلاً در داستان بازرگان و جن خبیث، بازرگان رودررو به جن قدرتمندی برمیخورد که خواهان مرگ اوست زیرا بازرگان ناخواسته با انداختن هسته خرمایی روی سینه پسر نامرئی جن موجب مرگش شده است. سرانجام بازرگان با کمک سه پیرمرد، که عفریته را با قصههایشان سرگرم میکنند، از دست مرگ حتمی رهایی مییابد. اما پس از آن حواسش را جمع میکند که هستههای خرما را در هر جایی پرت نکند.
شهر خاموش، شهر نفرینشده
یکی از ترسناکترین داستانهای هزار و یک شب قصه شهر برنجی است که بازی City of Brass را هم از روی آن ساختهاند. گروهی از جستوجوگران گنج، بعد از پیمودن راه درازی پر از مجسمههای شیطانی و قصری مملو از گور، به شهری با برج و باروی محکم میرسند. بیرون از دیوارها، زن جوان زیبارویی را میبینند که با نزدیکشدن به آن میفهمند آدمکی است برای فریفتن مهاجمان و ترغیب آنها برای پریدن از روی دیوار و درنتیجه هلاکشدنشان. قبل از اینکه متوجه چنین حیلهای شوند، چند نفرشان کشته میشوند و بقیه پس از عبور از دیوار، به ساختمانهایی با پوشش طلا و جواهر میرسند.
اما چنین شهری، آراسته به فلزات و سنگهای قیمتی، بهشکل عجیب و تهدیدآمیزی ساکت است. تنها ساکنین شهر تعدادی جنازه هستند که جلوی خانهها یا مغازههایشان نشستهاند و بهنظر میرسد زمان در زندگی آنها بهناگاه متوقف شده است. افراد گروه به حضور ملکه شهر میرسند و از روی برق چشمانش گمان میکنند که او زنده است. اما خیلی زود متوجه میشوند که درخشندگی چشمان ملکه بهخاطر قطعه نقرهای است که در مومیامی او گذاشته شده است.
سرانجام داستان شهر روی سنگنوشتهای آشکار میشود: شهر دچار قحطی و خشکسالی شده و کسانی که از هر تلاشی برای نجات خود ناامید شدهاند، در جای خود به انتظار سرنوشتشان ماندهاند. این داستانی هشداردهنده درباره ناپایداری ثروت و البته داستانی بهمراتب ترسناک است.
غولهای مخوف آدمخوار
غولها در داستانهای شرقی گونههایی از موجودات ترسناکاند که شبها در بیابان پرسه میزنند. برخلاف اجنه، غولها همیشه اهریمنیاند: عاشق خوردن گوشت آدمیزادند، اغلب در گورستانها کمین میکنند و مشهورند به اینکه خود را به اشکال جذاب و خوشایندی درمیآورند تا آدمها را وسوسه کنند و به بیابانها بکشانند. در افسانهها آمده که غولها تنها با یک فوت کشته میشوند اما فوت دوم آنها را به زندگی برمیگرداند!